نفسنفس، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

نفس من و بابا حسین

چکاب ماه 7

سلام دختر خوبم قشنگ مامان الهی فدات شم که 7 ماه رو پا به پام داری میایی جلو بدون اذیتی گاهی من خودم شرمندت میشم چون یکم سنگین شدم و با وجود تو باید ناهار درست کنم میدونم سختته مامان ولی چاره ای نداریم اگه هم خوب نخورم تو رشد نمیکنی پس باید ظهر ها گرسنه نمونیم گل مامان 25 آبان نوبت چکاب میشد و  هم باید جواب آزمایش رو  میبردم صبح بعد از خوردن صبحانه ی حمام حسابی کردیم و اومدیم منتظر بابایی شدیم ناهار خوردیم و بعد هم راهی مطب شدیم مطب مثل همیشه شلوغ بود و از اونجایی که من ی جورایی با منشی دوست شدم خدا خیرش بده کار ما رو سریع راه انداخت اول مراقبت ها رو انجام دادیم خوشبختانه وزنم بالا نرفته بود و ثابت بود خیلییییی از ...
26 آبان 1393
2403 10 42 ادامه مطلب

دیدار با دکتر مقاره عابد و 6 سالگرد ازدواج من و بابا حسین

سلام گل دخترم خوبی مامان وارد ماه 7 شدیم و من از این بابت خیلییییییییییییی خوشحالم خدارو شک ر دیگه تکونات و ضربه هات از روی لباسمم مشخصه و من هر روز با تکونات جونی تازه میگیرم همه ی دل خوشیم شده تکون هات دختر گلم ی روز که دیر میشه یا تو خوابی و من دلتنگ ضربه هات میشم نگران میشم و کز میکنم تا تو لگد بزنی و ضربه های عاشقونتو حال میکنم این روزها بابایی هم خیلیییییییییی تکونات براش مهم شده و هر روز صبح وقتی زنگ میزنه سوال میکنه ضربه زده نزده و من میگم چرا دخمل خوبی بوده قربونت برم مامان خیلیییی عزیز برام نفس تو همهی دل خوشی این روزهام شدی روزهای سرد و تاریکو برام گرم و روشن کردی خدارو شاکرم به خاطر وجودت مامان الهی این حال و هوای من نصیب ت...
17 آبان 1393

جواب آزمایش دیابت و سفارش به نی نی بافت

سلام عروسک خشگل مامان خوبییییییییییییییییییییی؟؟؟عشقم وارد ماه 7 شدیممممممممممممممممممم و 3 ماه دیگه مونده تا لحظه ی دیدار نمیدونم از ی لحاظ لحظه شماری میکنم برای رسیدن به لحظه دیدار و از ی نظرم دلم برای این روزهامون تنگ میشه تو دختر خیلییییییییی خوبی بودی و واقعا تا الان مامانی رو اذیت نکردی برات جبران میکنم از اینکه پا به پام اومدی و حتی اذیتم شدی  ی وقتایی نفسم مامان قرار بود شنبه جواب رو ببریم نشون خانم دکتر بدیم مثل همیشه مطب شلوغ بود و جای خالی نبود من اول جواب آزمایشو نشون ماما دادم گفت یکم بالاست وباید صبر کنی خانم دکتر بیاد ببینه امروز هم عمل داره و یکم دیر میرسه اومدم زنگ زدم به بابایی که بیرون منتظر بود و گفتم باید صبر کن...
4 آبان 1393
1